عطرین جانعطرین جان، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

آوای زندگی

هفته بیستم...

عسل مامانای و بابایی امروز 5 آذر ماه وارد هفته بیستم شده...هورااااااااااااا.... فردا وقت دکتر دارم تا دوباره ببینمت،خوشگلم... امروز رفتم دکتر خیلی تو نوبت بودم...دیدمت عزیزم...صدای قلب نازت رو هم شنیدم...تند تند میزد...وزنت هم ٣٠٠ گرم بود...خدارو شکر خانم دکتر ار همه چیز راضی بود...همیشه سالم و تندرست باشی...عزیزم...                                                       ...
26 دی 1390

هفته بیست و یکم...

سلام عزیزم.....خوبی؟؟؟؟؟؟؟ امروز 18 آذر ماه هفته بیست و یکمت تموم شد...در این هفته تاسوعا و عاشورا بود...روز عاشورا برای سلامتی شما ٧٢ تا شیر و کیک به نیت حضرت علی اضغر نذر داشتیم...با بابایی بسته بندی کردیم و پخش کردیم...البته برای بچه ها بود... آخر هفته یعنی از چهارشنبه تا جمعه هم با باباجون و مامان جون و دایی جون شمال بودیم...چون باباجون کار داشت و ما هم باید می رفتیم...خدارو شکر همه چیز خوب پیشرفت و برگشتیم... از شمال هم برای رامتین کوچولو یدونه فرفره خریدم... هفته دیگه باید برم سونو سه یعدی و با بابایی میریم...   هفته بیست و یکم... وزن كودك شما حدود 340 گرم و اندازه او تقريبا 26.6 سانتي متر است. ابروها ...
26 دی 1390

هفته نوزدهم...

. امروز 29 آبان ماه... مامانی امروز وارد هفته ١٩ شدی... امیدوارم این هفته ها زودتر سپری بشه و زودتر بیای پیش مامانی وبابایی... هفته پیش بابایی سنگ کلیه گرفت و آخر هفته کارش به بیمارستان رسید...خیلی درد داشت...چهارشنبه من و شما و دایی جون بردیمش بیمارستان و بعدش عمل کرد...       حالا هم تا چهارشنبه که وقت دکتر داره باید صبر کنیم تا ببینیم سنگش دفع شده یا نه...                        هفته ١٩: وزن كودك شما حدود 260 گرم و اندازه او حدود 15 سانتيمتر (تقريبا اندازه يك كدوسبز كوچك) مي باشد. دستها و...
26 دی 1390

هفته هجدهم...

ناز نازیه مامانی و بابایی ،امروز 22 آبان ماه ،وارد هفته ١٨ شدی... امروز مامانی نرفت سرکار...خوابم می اومد...ظهر هم اومدم خونه مامان جون...رامتین کوچولو هم اینجاست... .                                                           هفته ١٨..... اندازه كودك شما تقريبا 14 سانتي متر (تقريبا به اندازه يك سيب زميني بزرگ) و وزن او حدود 220 گرم است. او مشغ...
26 دی 1390

هفته هفدهم...

سلام خانم خوشگله...امروز 14 آبان ماه... این چند وقت که برات ننوشتم اتفاقهای گوناگون رخ داد...اول اینکه محل کار مامانی عوض شد و رفتم بیمارستنا سوم شعبان قسمت آزمایشگاه تا هم سوپر وایزر آزمایشگاه باشم و هم کارهای شرکت رو از اونجا دنبال کنم... اتفاق خوب دیگه اینکه مامان جون هم به ما اومد کیش...من و شماو بابایی و مامان جون ١١ آبان رفتیم و ١٥ آبان برگشتیم...خیلی خوش گذشت و مامان جون برای شما از اونجا لباس های خوشگل خرید... .                                     ...
26 دی 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد